پسرک در گیر غریزه اش بود و با دختران خوش! هر روز یک دختر یه رابطه! اما هر از گاهی دلش را غم تنهایی میگرفت! شاید درمیان همان دود های سیگار دلش تن نمیخواست، دلش عشق میخواست اما غرور مردانه اش بغض را در گلویش مهار میکرد! آن پسرک هیچ وقت نمیدید، چون دورش شلوغ بود ، هیچ وقت ندید دخترکی را که عاشقانه دوستش داشت، شیطان لبخند میزد، عشق در چند قدمی پسرک بود ولی او نمیدید و نمیشنوید، شیطان لبخند میزد به اشک های دخترک و بغض های پسرک! کپی با ذکر منبع آزادپسرک ,شیطان لبخند منبع
درباره این سایت